قسمت اول را بخوان
قسمت 50
من آخرین نفر انتخابی بودم و طبیعتا باید آخرین نفر هم وارد صحنه بشم.
شور و نشاط بی وصفی تو سالن میفته و جوگیر از این حس لحظه شماری می کنم تا نگاه امیر رو ببینم و وقتی نوبتم می رسه، با ذوق پا روی صحنه می ذارم و مسیری که نورپردازی شده رو قدم می زنم تا به محل نشستن امیر و کادر درمانگاه می رسم.
مسئول شو گفته بود می تونیم مقابل همراهانمون ژست بگیریم تا ازمون عکس بگیرن و منم دقیقا همین کار رو انجام می دم ولی با دیدن پارسا که درست کنار امیر جای من رو گرفته ماتم می بره.
امیر شروع به عکس گرفتن کرده و پارسا دستشو جلوی دوربینش می گیره.
امیر سماجت به خرج می ده و پارسا تو همهمه ی جمعیت چیزی بهش می گه و من چیزی از بحثشون نمی شنوم.
پارسا مچ امیر رو میگیره و از روی صندلی بلند می شن. رامتین و آزاده و رعنا حواسشون به منه و متوجه اون دوتا نیستند.
از پوزخند امیر به پارسا و اخمای پارسا هراس به دلم میفته و بدون ادامه دادن مسیری که برای دور زدنمون مشخص شده سریع سمت اتاق پرو برمی گردم.
دیدم که پارسا و امیر از سالن بیرون رفتند، سریع لباسم رو درمیارم و لباسای خودمو تن می زنم.
خانم مسئول مراسم سرم نق می زنه.
-چرا تا آخر نرفتی؟ لباست حتما امتیاز می آورد.
-کیفمو برمی دارم و ازش عذر می خوام.
-معذرت می خوام، مشکلی پیش اومد.
از پشت تماشاچیا، از سالن بیرون می زنم و اطراف سالن سر می چرخونم.
برخلاف داخل، بیرونش خلوته و راحت از روی صداشون می تونم پیداشون کنم.
صدای پارسا از امیر بلندتره بین ماشینای پارکینگ می بینمشون.
پارسا: گوشیتو بده پاک کنم!
امیر: خر کی باشی که از گوشی من بخوای چیزی رو پاک کنی؟
پارسا عصبی می غره: از زن من عکس گرفتی!
امیر ولی خونسرده و بدش نمیاد با پارسا گلاویز بشه:
-هه، زنت؟ شناسنامه هیوا سفیده! حلقه ای هم دستش ندیدم. از کجا معلوم من شوهرش نباشم؟
پارسا بهش حمله می کنه.
-ببند دهنتو!
مشت اولو پارسا می زنه و امیر هم زود گلاویز میشه و با پشت پا پارسا رو نقش زمین می کنه.
-هیوا یه دختر مجرده، هر کسی می دونه خواستگارش باشه! حق نداری با این الفاظ آینده اش رو خراب کنی!
دارن همدیگه رو می زنن و رجز خونیاشون برام جذابیت داره.
-میگم زن منه، بفهم و دهنتو ببند. آینده ی هیوا بامنه!
امیر: چندتا چندتا زن می گیری؟
امیر غالب شده و دوتا مشت حسابی به صورت پارسا می کوبه و ذوق زده از دفاع پارسا سمتشون می دوم.
-بس کنید.
امیر تخت سینه ی پارسا می کوبه و روی کاپوت ماشینی رهاش می کنه و سمت من می چرخه!
-دیگه نبینم با این مردک بچرخی!
نگاش نمی کنم و سریع بازوی پارسا رو می کشم تا صاف بایسته و دماغش غرق از خونه.
-خوبی پارسا جان؟
سر امیر داد می کشم.
-ببین چی کار کردی؟ خوبه زنگ بزنم پلیس؟
خودشم زخمی شده، روی گونه اش رد خراش افتاده و فقط نگاهم می کنه.
دست پارسا دور شونه ام حلقه می شه و به خودش می چسبوندم.
-بریم عزیزم، محلش نذار.
و من گوش می دم.
و همه ی معادلات ذهنمو در مورد امیر خط می زنم و دوباره سرفصل همه ی قضایا تیتر می زنم. من متعلق به پارسام، امیر گذشته و دیگه حق نداره سمتم بیاد و دوباره گول بخورم! اگه قراره گول بخورم، باید از همین رابطه و تجربه ی جدیدم باشه.»
پارسا اگه نقشه ی دیگه ای داشت، حداقل مقابل دعوای امیر ازم دفاع نمیکرد، اگه می خواست دکم کنه خیلی راحت امیرو بهونه می کرد و رهام می کرد و می رفت پی زندگی خودش با اون دختر خاله و عشق اول!

نوشته : یغما

ادامه دارد.

خواندن پارت های رمان از طریق وبسایت بدون فیلتر

@peyk_dastan

♻️
♻️♻️

❤️دانلود کامل رمان دختر بد(کلیک کنید)❤️

مشاهده مطلب در کانال


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها